گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

گل بهشتی

نه همته، نه قسمته... دعوته!

1391/11/16 9:42
نویسنده : مهر ماردانه
895 بازدید
اشتراک گذاری

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

یا امام رئوف

 

سلام دوستان 

برای این دارم نوشتن از سفرمون رو به تاخیر میندازم چون می خوام موقعی بیام بنویسم که واقعا حسش باشه و بتونم حال و هوامو از این سفر و بودن توی حرم مولای رافت و مهربونی رو به خوبی منتقل کنم برای همین تصمیم گرفتم هر موقعی که حسش اومد بیام بنویسم...(حالا هم اگه دیدم وسطش داره می ره ناتموم می ذارمش برای بعد)

سفری که با یه شوخی ساده از طرف همکار همسرم کلید خورد و البته برای ما شوخی بود و اون کسی که می خواست بطلبه طلبیده بود

وقتی توی صحبتهای یکی از مداح های حرم شنیدم که گفت:" سفر زیارتی نه همته و نه قسمت بلکه دعوته"

به یاد خودم افتادم 

که نه قصد سفر داشتم و نه نه خداییش دلم اونقدرها برای مشهد رفتن تالاپ تولوپ می کرد...

توی فرجه ی امتحانات یکی از همکارهای همسرم که باید برای ماموریت می رفت مشهد تصمیم گرفت با هزینه ی شخصی خانواده ش رو هم ببره و چون بچه ی کوچیک داشتن پیشنهاد داد که یکی از همکارها هم همسرش رو بفرسته باهاشون که هم زیارتی کرده باشه و هم کمک خانمش کنه ولی از اون جایی که خانم همه به نوعی مشغول درس خوندن بودن و فصل امتحانات بود کسی قبول نکرد و لی همه شون برای مشهد رفتن برانگیخته شدن 

یکی از همکارها به شوخی به همسرم گفت میای خودمون دوتا بلیط بگیریم و بعد امتحانا بریم؟

و این شوخی رفت تا پای کامپیوتر و توی فضای مجازی و بعد از چند روز تلاش و انتظار برای باز شدن فروش بلیطها توی تاریخ مورد نظر و یه کوپه از قطار اهواز- مشهد رو دربست گرفت...

و این شوخی از توی سیم تلفن تا مشهد رفت و هتل رو رزرو کرد و برگشت... 

و بعد هم رفت عابر بانک و پول هتل رو واریز کرد...

دیدین وقتی کسی می خواد بره مشهد دلش چند روز قبل از خودش پر می کشه و می ره رو گنبد طلا می شینه؟

دیدین وقتی به یه نفر که حدود دو سال پیش رفته مشهد می گن دوباره قراره بری پابوس آقا چه ذوقی می کنهو اشک شوق میریزه از کرم امام رضا(ع)؟

دیدین هرچی به روز حرکت نزدیک میشه اشتیاقش هم بیشتر می شه و صبرش کمتر؟

دیدین وقتی یه نفر می رسه، اولین باری که چشمش از توی خیابون یا قطار یا ماشین به گنبد طلا می افته دلش هرررری می ریزه پایین و اشکش سرازیر می شه؟

دیدین؟ شنیدین؟ خودتون هم اینطوری هستین؟

ولی من اینطور نبودم!!!

خوب یادمه اون روزی که همسرم از سر کار اومد خونه و گفت: " بریم مشهد؟" " با آقای ض تصمیم گرفتیم بعد امتحانا یه کوپه دربست کنیم و بریم مشهد" 

از خوشحالی با جیغ جوابشو دادم و گفتم: " آآآآآآآآآآآرررررررره!! "نیشخند

ولی....

ولی دلم نلرزید...

اشک شوقم سرازیر نشد...

دلم پر نکشید...

طاقتم طاق نشد...

دلم برای زیارت تنگ نشد...

تالاپ تولوپ هم نکرد...

جیغ خوشحالی من به خاطر این بود که قراره برم سفر و خوش بگذرونم 

به خاطر این بود که قراره حال و هوام عوض بشه

بخاطر این بود که قراره تجربه ی مسافرت با یه خانواده ی دیگه اونم همکار نه فامیل رو کسب کنم

جیغ بنفش من از هیجان سیاحت بود نه اشتیاق زیارت!

بلیط ها گرفته شدن و، هتل رزرو شد و، امتحان ها تموم شدن و، روز حرکت فرا رسید و، سوار قطار شدیم و، رفتیم و، توی راه با هم بیشتر آشنا شدیم و، حسابی بهمون خوش گذشت و ، رسیدیم و ، توی آخرین دقایق قطار سواری چشمم به گنبد طلا افتاد و ، دست به سینه به مولای بزرگم سلام دادم و، رفتیم حرم و زیارت و ، ووو

... دلم نلرزید.

اصلا نفهمیدم کجا اومدم و دارم با کی مناجات می کنم؟ 

کجا اومدم و دارم اذن ورود به چه بهشتی رو می خونم؟

کجا اومدم و دارم پا روی بال چه ملائکه ای می ذارم؟

کجا اومدم و دارم در محضر چه مولایی قدم بر می دارم؟...

اصلا حواسم نبود، اصلا 

فقط سعی می کردم بی حرمتی نکنم ، مودب باشم، تا می تونم زیارت ها رو بخونم و در هر ورود و خروج عرض سلام  کنم... ولی دلم نمی لرزید 

نمی دونم متوجه منظورم میشید یا نه؟ 

برای خودم هم سوال بر انگیز بود که چرا دلم اینقدر سنگ شده که نمی تونم متوجه باشم کجام و این همه شکوه و ابهت چرا دلم رو نمیریزه پایین و چرا این قدر بی خیال و بی واسم؟

دلم می خواست سیمم وصل بشه ولی نمی شد

دلم می خواست به امام رضا(ع) نزدیک باشم ولی نمی شدم

دلم می خواست مشتاق باشم ولی نبودم

دلم می خواست شاکر باشم از اینکه چنین سعادت بزرگی نصیبم شده و اومدم پابوس ولی نعمتم و امام مهربونم ولی اون طور که باید نبودم 

بودم ها ولی نه از دل!

از خودم حرصم می گرفت که چرا بیدار و متوجه نمی شم؟؟کلافه

و چقدر این حرص خوردن ها از دست خودم ، سعی می کردم حال خوشی پیدا کنم و پیدا نمی شد...

و این جا بود که می فهمیدم من نبودم که خواستم و اومدم مشهد 

بلکه امام رضا(ع) بودن که خواستن و منو آوردن و زیارتشون رو نصیبم کردن 

و این حس چقدر زیبا بود

اینکه خودتو توی این فیض بزرگ هیچکاره بدونی و امام رضا( ع ) رو همه کاره 

اینکه خدتو توی روزی سه بار زیارت اومدن و تمام نماز ها رو توی حرم خوندن بی تاثیر بدونی و امام رضا(ع) رو همه کاره 

اینکه خودت رو توی اذن ورود خوندن و هر بار ورود و خروج سلام دادن و با ادب راه رفتن بی تصمیم بدونی و امام رضا(ع) رو همه کاره

اینکه خودتو توی شرکت توی زیارت مخصوص امام رضا(ع) و زیارت امین الله و دعای توسل و کمیل بی اراده بدونی و امام رضا(ع) رو همه کاره

اینکه اشکهات رو از امام رضا(ع)  بدونی نه از خودت، از چشم خودت، از دل خودت...

شاید برای اینه که هنوز حس تو حرم بودن باهامه...

چقدر اون دو رکعت نماز شکری که روز آخر به سفارش اون مداح خوندم بهم چسبید...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آرزو
16 بهمن 91 11:03
زیارتت قبول - حداقل آن دو رکعت آخر قبول ان شالله
لحظه های من و تو
16 بهمن 91 12:47
سلام . عروسی سحر به یاری خدا ، حوالی عیده. اگه خونه گیرشون بیاد یه هفته قبل از عید
لحظه های من و تو
16 بهمن 91 12:56
زیارت قبول. اون امام رئوفی که دعوتت کرد ، مهمونش رو دست خالی برنمیگردونه. همون امام رئوف یه جوری پذیرایی میکنه ازت که شاید خودت متوجه پذیراییش هم نشی اما آثارش رو کم کم و در آینده میبینی . خوش به سعادتت که لیاقت دعوت شدن داشتی و احسنت به تو که انقد با خودت صادقی .
مامان امیرحسین
17 بهمن 91 13:37
سلام.زیارت قبول خانومی.
مامان نفس طلایی
18 بهمن 91 14:48
سلام خانوم خوبی؟ زیارت ها قبول ... انشالله روزی هر ساله ... من که دلم واسه اقا پر میکشه ... در مورد کتاب من اسمش و نشنیدم اما احتمالا وقتی بخوای روانکاوی رو عمیق یاد بگیری به دردت بخوره به هر کتاب روانشناسی مفیدی برای ما لازمه
مامان نفس طلایی
21 بهمن 91 14:53
سحرگلی
21 بهمن 91 19:59
خوشبحالت زیارت قبول
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد