گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

گل بهشتی

مهر مادری

1392/6/13 23:15
نویسنده : مهر ماردانه
787 بازدید
اشتراک گذاری

بابا. مامان. آره. نه. دست. پا. مَو مَو(گربه). جوجه. گوشت. هاپو. مو. گوش. عمه. عمو. عزیزم. بای بای. بَ بَ ( بابا بزرگ). پارک. گوجه. عطر. الله اکبر. پرپر( پروانه). مور( مورچه). اَپَه ( غذا). علیرضا. نی نی. پوا( شبکه ی پویا). تاب تاب. بالا. آنجا. من.و ..... کلماتی هستن که یاسی خانم تا الان می تونه ادا کنه. البته بعضی هاشون رو دست و پاشکسته. ولی همین که تلاش می کنه هر چی بهش می گم بگه خودش کلیه. نه؟!

زبونش گرچه هنوز نصفه نیمه ست ولی خیلی شیرینه و دل آدم می ررررره.

..................

امروز یاس رو بردم حمام.

کلی جیغ کشید و گریه کرد. ولی من با بی رحمی تمام شیطان سرشو با شامپو ماساژ می دادم و بدنشو صابون می زدم.

وقتی آوردمش بیرون که لباساشو بپوشم هنوز اوقاتش تلخ بود و بر خلاف همیشه برای روغن مالیدن به بدنش همکاری نمی کرد. آخه گیج خواب هم بود. هر طوری بود لباس جدیداشو تنش کردم و بردمش جلوی آینه. تا خودش و دید که چقد مرتب و خوشکل شده کلی خندید و با ذوق سر تا پای خودشو توی آینه برانداز می کرد. بعد هم درخواست عطر کرد و منم براش عطر غنچه ی محمدی زدم.

بعد هم موهاشو شونه کردم و با کش مو بستم( آخه موهای دختر خانوم دارن بلند می شن و اندازه ی دم یه بچه خرگوش میان توی کش مو! ). روسری شو پوشیدم و روی پاهام تکونش دادم تا خواب رفت.

وقتی غرق خواب شد و گذاشتمش زمین، شروع کردم باش آروم حرف زدن. بهش گفتم:

اگه دختر خودم هم بود همین جور با بی رحمی می شستمش.

همین طور با دقت به بدنش روغن می مالیدم.

همین طور براش لباس نو می خریدم.

همین طور موهاشو شونه می کردم.

براش عطر می زدم  براش لالایی می گفتم تا بخوابه...

یه وخت احساس کمبود نکنی دخترم!!!

 سعی می کنم هیچی برات کم نذارم.

فقط می مونه مهر مادری که من توی این مدت همچین حسی بهت پیدا نکردم و تقصیر منم نبوده. شاید خواست خداست که چنین حسی رو درک نکنم و نداشته باشم.( و از این هم ناراحت نیستم!)


 و در آخر حرفی رو که تاحالا به چند نفر زدم بهش گفتم و بوسیدمش.

..............

 یاسی خانوم الان یک سال و هفت ماه و هشت روزشه و این عکسها مربوط می شن به یک  سال و پنج ماهگیش.

 

 

 

 

 

(من شاید نتونم براش مادری کنم ولی اینو می دونم که از نامادری براش بهترم.)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان نفس طلایی
14 شهریور 92 14:28
شرایط سختیه... به نظرم خیلی دوستش داری که این کارا رو با محبت تمام براش انجام میدی ...
آرزو
16 شهریور 92 8:13
سلام ، آخی چقدر دخترمون لاغر شده ، تو قد کشیدن دیگه . عزیزدلم مهر مادری یه چیز شاخ و دم دار نیست ، همین که اینقدر برات مهمه که از وقتی که مال خودته براش میزاری ، همین که اگر یه مدنت کوتاه نبینیش دلت غش و ضعف میره .همین که اینقدر برات مهمه کم نداشته باشه یعنی مهر مادری مرسی که اینقدر خوبی خداراشکر که یاس تو را داره
مامی امیرحسین(فاطمه)
24 شهریور 92 9:27
سلام عزیزم.ممنون اومدی پیشم.دیشب که کامنتتو دیدم کلی اومدم آرشیوتو خوندم.یادم نیومد که قبلا هم اینجا اومدم یا نه.فقط یکم گیج شدم...یاس دختر خودته؟آخه سنش به پستای اول که گفته بودی هنوز همسرت آمادگی نداره نمیخوره...و این پست دوتا مونده به آخر که نوشته بودی دلتنگشی...میشه یکم برام توضیح بدی؟رسما دارم از فضولی تلف میشم!



سلام فاطمه بانو ممنونم که اومدی. راستی من کجا باید بیام جواب اون همه سوالمو ازت بگیرم؟
نه یاس دختر من نیست. اگه پست یاس بی گلدون رو بخونی متوجه می شی. میام وبت رمزشو برات می ذارم.
مامی امیرحسین(فاطمه)
24 شهریور 92 9:32
و اینکه یاس کوچولو به حق دختر ناز و دو ست داشتنی هست و بخصوص با اون لباس کفشدوزکیش دل آدمو میبره.منکه شخصا عاشقش شدم.



متشکرم خانوم. پسر شما هم ماشاءالله با نمکه.
مامی امیرحسین(فاطمه)
24 شهریور 92 9:46
عزیزم...
الان فهمیدم قضیه از چه قراره.نمیدونم پدر و مادرش کجا هستن اما یاس پیش پدرشوهر و مادرشوهرتون و شما زندگی میکنه.الهی بمیرم...دلم گرفت براش...کاش اون مهر مادری که آرزوشو داری نسبت به این گل قشنگ تو دلت ایجاد بشه...و وقتی خودتم بچه دار شدی به یه چشم نگاهشون کنی.میدونم سخته ولی اگه بحوای خدا کمکت میکنه.از تو چه پنهون...ما پنج سال اول زندگیمون چون دانشجو بودیم جلوگیری داشتیم مثل الان شما.و یکی از شرایط برداشتن بچه از پرورشگاه هم همین بود که پنج سال از ازدواج گذشته باشه و دیگه نامه ی ناباروری لازم نبود.خیلی به همسرم اصرار کردم حالا که شرایطشو داریم بذار این کارو بکنیم بعد اقدام به بارداری کنیم.اگه بچه دار شدیم که میشه خواهر وبرادر خوبش و اگه هم که نشدیم دیگه یه بچه ی قشنگ داریم.تنها دلیل مخالفت پوریا عدم اطلاع از اصل و نصب بچه بود.حالا که شما از همه چیش مطمینین بخدا خیلییییی ثواب داره.کاش شرایطش بود من این کوچولو رو به فرزندی قبول میکردم.بخدا اینو با اشک چشم و از ته دلم میگم....و مطمینم که تو از من خیلییی پاکتری و خدا همین احساس قشنگ رو به تو هم داده.اگه خودت بچه دار بشی شک ندارم به همین نتیجه میرسی عزیز دلم و دیگه این جایگاه بهشتی رو از آن خودت میکنی.خوش به سعادتت .مطمئنم تو از هر مادر مهربونی براش بهتری...



ممنون از محبت زیادت عزیزجان.
مامان امیر مهدی (سوده)
24 شهریور 92 20:12
سلام انقدر امدم وبتون حتی یک بار نیامدید بازدید! بگذریم....باز هم همان خواهش همیشگی شما که انقدر خانم و مهربانید چرا پدر مادر این فرشته رو اشتی نمیدهید حتما راهی هست هزار راه نرفته....هنوز هست.تروخدا به من بگید چرا؟
لحظه های من و تو
26 شهریور 92 12:54
نمیدونم حس مادری چیه اما این مطلب مملو از احساس محبت بود
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد