مهر مادری
بابا. مامان. آره. نه. دست. پا. مَو مَو(گربه). جوجه. گوشت. هاپو. مو. گوش. عمه. عمو. عزیزم. بای بای. بَ بَ ( بابا بزرگ). پارک. گوجه. عطر. الله اکبر. پرپر( پروانه). مور( مورچه). اَپَه ( غذا). علیرضا. نی نی. پوا( شبکه ی پویا). تاب تاب. بالا. آنجا. من.و ..... کلماتی هستن که یاسی خانم تا الان می تونه ادا کنه. البته بعضی هاشون رو دست و پاشکسته. ولی همین که تلاش می کنه هر چی بهش می گم بگه خودش کلیه. نه؟!
زبونش گرچه هنوز نصفه نیمه ست ولی خیلی شیرینه و دل آدم می ررررره.
..................
امروز یاس رو بردم حمام.
کلی جیغ کشید و گریه کرد. ولی من با بی رحمی تمام سرشو با شامپو ماساژ می دادم و بدنشو صابون می زدم.
وقتی آوردمش بیرون که لباساشو بپوشم هنوز اوقاتش تلخ بود و بر خلاف همیشه برای روغن مالیدن به بدنش همکاری نمی کرد. آخه گیج خواب هم بود. هر طوری بود لباس جدیداشو تنش کردم و بردمش جلوی آینه. تا خودش و دید که چقد مرتب و خوشکل شده کلی خندید و با ذوق سر تا پای خودشو توی آینه برانداز می کرد. بعد هم درخواست عطر کرد و منم براش عطر غنچه ی محمدی زدم.
بعد هم موهاشو شونه کردم و با کش مو بستم( آخه موهای دختر خانوم دارن بلند می شن و اندازه ی دم یه بچه خرگوش میان توی کش مو! ). روسری شو پوشیدم و روی پاهام تکونش دادم تا خواب رفت.
وقتی غرق خواب شد و گذاشتمش زمین، شروع کردم باش آروم حرف زدن. بهش گفتم:
اگه دختر خودم هم بود همین جور با بی رحمی می شستمش.
همین طور با دقت به بدنش روغن می مالیدم.
همین طور براش لباس نو می خریدم.
همین طور موهاشو شونه می کردم.
براش عطر می زدم براش لالایی می گفتم تا بخوابه...
یه وخت احساس کمبود نکنی دخترم!!!
سعی می کنم هیچی برات کم نذارم.
فقط می مونه مهر مادری که من توی این مدت همچین حسی بهت پیدا نکردم و تقصیر منم نبوده. شاید خواست خداست که چنین حسی رو درک نکنم و نداشته باشم.( و از این هم ناراحت نیستم!)
و در آخر حرفی رو که تاحالا به چند نفر زدم بهش گفتم و بوسیدمش.
..............
یاسی خانوم الان یک سال و هفت ماه و هشت روزشه و این عکسها مربوط می شن به یک سال و پنج ماهگیش.
(من شاید نتونم براش مادری کنم ولی اینو می دونم که از نامادری براش بهترم.)