گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

گل بهشتی

یاس در شانزده ماهگی

1392/2/31 2:00
نویسنده : مهر ماردانه
703 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

آقاجون و مادر جون بیست و نهم رفتن سفر مشهد. آخه آقاجون اصرار دارن که هر سال تولد امام جواد(ع) برن پابوس امام رضا(ع). و  عملا یاسی خانوم شده دختر ما...

اتفاقا خودش که از این قضیه ناراحت به نظر نمی رسه چون موقعی که مادر جون اینها بودن و وقتی این طرف بود میومدن سراغش که ما رو کمی بذاره استراحت کنیم یا درس بخونیم باید با دعوا و گریه میبردنش...

صبحها که از خواب بیدار می شه اول میاد خودشو میندازه توی بغلم و بعد از چند لحظه بلند میشه و می خنده.

شبها باید توی بغلم شیرش رو بخوره و خواب بره با اینکه عمو جونش رو خیلی دوست داره ولی برای خواب رفتن آغوش م...انه ی منو ترجیح می ده.

دفعه ی قبلی که بردمش مرکز بهداشت کاهش وزن رو براش ثبت کردن و قراره پنجم خرداد مجددا برای چک وزن  ببرمش ... منم توی این مدت بستمش به انواع غذا ها و خوراکی های خوشمزه خلاصه که هر دوسه ساعتی یه کاسه غذا نوش جان می کنه و ماشاءالله به اشتها اومده... 

مادرجون می گه علت کاهش وزنش این بوده که خیلی میوه می خورده و میوه باعث کاهش اشتهای بچه می شه؛ منم از این تجربه ی ناب استفاده کرده و بعد از اینکه یاسی جون رو با غذا سیر کردم بهش میوه تعارف می کنم که البته ایشون هم بخاطر دل رحیمی که داره تعارفم رو پس نمی زنه!

 من عاااااااااشق بچه های شکمو هستمخوشمزهنیشخند

یا مثلا عصرها بهش میوه می دم بخوره.

شیر میان روزش رو هم حذف کردم و فقط شب موقع خواب و صبح زود بعد نماز شیر بهش می دم تا با شیر شکمش پر نشه و از غذا نیفته. البته بخاطر دوری از سینه ی مادر افسوس و نیاز به مکیدن، پستونکش همیشه در اختیارشه تا نیازش رو برطرف کنه گرچه جای اون رو نمیگیره ولی خب، چه می شه کرد اون ... ... رو که لولو برده!چشمک

از خودم حذف نکردهم ها! روی قوطی شیرش نوشته بود از یک سالگی به بعد دو وعده در روز شیر داده شود و بقیه روز با غذاهای کمکی سیر شود.! بعله!

سعی می کنم موقع شیر خوردن اون تماس بدنی که می گن برای آرامش بچه خوبه رو تا حد امکان فراهم کنم مثلا لباس آستین کوتاه بپوشم تا گونه و گردنش با پوست بازوم تماس پیدا کنه و ... واقعا هم متوجه تاثیرش روی آروم گرفتنش شدم.

هر دوسه روز یه بار یه کار یا کلمه ی جدید یادش میدم  تا بخاطر نبود مادر از رشد زبان و مهارتهای حرکتی ش باز نمونه...

یاس شانزده ماهه:

یاد گرفته خودش آب بخوره و اتفاقا آروم و با احتیاط این کارو می کنه که مبادا لباسش خیس بشه.

مدتهاست قاشق رو بدستش میگیره ولی بخاطر اینکه می خواد چپکی وارد دهنش کنه تمام غذا سهم لباسها و فرشمیشه ولی دارم روش کار می کنم که قاشق رو درست هدایت کنه بطرف دهنش.

با چنگال خوب بلده کار کنه و هندونه خربزه گوجه سیب زمینی و خلاصه هر چیزی که قابل خوردن بوسیله ی چنگال باشه رو خودش می خوره البته با کمی امداد های غیبی زن عموجان!

دوس داره یاد بگیره شلوارش رو خودش پاش کنه و البته تا حدود قابل رضایتی موفق بوده.

گاهی دور از چشم من و همسرم میره مسواک هامونو برمیداره و مسواک میزنه ( آخه من این همه وسایل رو تو کدوم سوراخ سومبه قایم کنم که این دختره ی آتیش پاره پیداشون نکنه؟؟؟ها؟!!!) 

سطل ماست یا هر چیز سنگین دیگه ای رو می خواد بلند کنه و تمام تلاشش رو برای اثبات قدرتش به کار می گیره و این وسط تشویق ها و هندونه زیر بغل گذاشتن های من هستن که راضیش می کنن و... نتیجتا ادعاش هم برای قدرت نمایی بیشتر میشه و چاره ای هم نیییییییییییییییس!

امروز یاد گرفت بگه گوجه البته به زبون شیرین خودش یعنی دوچه! کلا داره صدای ـــُ  رو یاد می گیره.

امروز صبح که بعد از شیر خوردنش می خواست بخوابه دیدم سر جاش که دراز کشیده هی دستهاشو می ماله ه هم  از باا تا پایین گفتم شاید داره مرحله کشف اندام ها رو طی می کنه (تحلیل رون شناسانه) بعد دیدم دستشو برد کشید توی سرش ...

فهمیدم نخیر خانوووووووم خیلی جلوتر از این مراحل تشریف دارن ... داشته وضو می گرفته!!!

گل دختر دعا کردن هم یاد گرفته بهش می گم دعا کن دستهاشو می گیره بالا...

 

سیزده ماهگی

روزی که داشتیم می رفتیم مجلس عقد الهه جون چونه ش خورد لب پله و ....


شانزده ماهگی: 


بعد از آخرین حمام:

 

اجازززززززه؟؟!!!

ای جااااااااان!

به فدای این چشمهای زیبا و معصومت!


 

بازم عکس داره ولی بمونه برای پستهای بعد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

آرزو
31 اردیبهشت 92 8:06
ان شالله خدا بهترین ها را براش بخواد . خدا به خوبی حفظش کنه
لحظه های من و تو
31 اردیبهشت 92 15:31
ماشالله. شانس بزرگ زندگیش زن عموی خوب و مهربون و البته روانشناسه.
وقتی اینجوری با آب و تاب میگی دل منو به هوس میندازی



فدات . شما لطف داری...
خب دس بکار شو!
تنها
22 خرداد 92 19:49
چه دخمل نازیه عععععععععععزززززززززززززززززززززییییییییییییییییییییییززززززززززززززززمممممممممم ببوسینش
مامان امیر مهدی (سوده)
27 خرداد 92 16:16
پدر و مادرشونو اشتی بدید عزیزم شما که انقدر مهربان و فهمیده اید سعیتان را بکنید...
آرزو
6 مرداد 92 11:49
از یاس بنویس برامون . دلم براش تنگ شده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد