مَن و مَن
سلام
حتما تا حالا شنیدین میگن دو نفر مثل یک روح در دو بدن هستن.
از بس که اون دونفربا هم صمیمی و نزدیک هستن.
من کی ام؟ لیلی، لیلی کیست؟ من
هر دو یک روحیم اندر دو بدن
حالا حکایت من و یاسی خانوم هم اینطوری شده... البته به زعم ایشون!
به این صورت که به خودش می گه من و به من هم میگه من!
و البته تفاوت این دو من رو با body language به خوبی نشون می ده؛ وقتی منظورش از من خودش باشه دست می ذاره رو سینه شو میگه من و هر موقع منظورش شخص شخیص زن عموش باشه به من اشاره می کنه یا اگه نزدیکم باشه بهم میزنه و میگه من.
جالبه نه؟!!
هر موقع هم فکر می کنه متوجه منظورش میشم دیگه ازاشاره استفاده نمی کنه و فقط میگه من. اون وقته که بنده که مثلا متوجه منظورش نشدم می پرسم کدوم من؟ این نیم من یا اون نیم من؟
اون هم از دستش کمک می گیره.
چند روزه یاد گرفته وقتی می خواد از جایی بالا بره یا چیزی رو از روی زمین بلند کنه که به نظر سنگین میاد زیر لب می گه علی. قررررررربونش.
گفتمم از جایی بالا بره یادم افتاد به شیطنت های جدیدش در زمینه ی بالا رفتن.
از مبل و صندلی ها که بالا می ره بماند، نمی دونم چی از جون این میز آرایش بیچاره ی من می خواد!
قبلا که هر چی وسیله داشتم روش چیده بودم ، وقتی قدش کمی بلند شد که دستش به روی میز می رسید تا میومد تو اتاق باید دونفر فقط کشیک می ایستادن که خانوم وسایل روی میز رو پرتاب نکنه پایین یا انگشت نکنه توشون و به سر و صورتش بماله!
بعد که دیدم از پسش بر نمیام میز رو کاملا خلوت کردم و همه ی وسایل رو چیدم توی ویترین...
خب بعد از اینکه در زمینه ی وسایل روی میز ناکام شد نقشه ی تخلیه ی کشوهای میز رو کشید. منم ( جون دلم) از اون زرنگتر صندلی میز آرایشم رو چسبوندم به کشوها که زورش نرسه بازشون کنه.
ولی امان از اون زمانی که خانم، با اعتماد به نفس فوق العاده بالاش به این نتیجه رسید که می تونه از در و دیوار و میز و خلاصه همه چیز بکشه بالا.
بعد از یکی دو بار شکست که البته مقدمه ی پیروزی بودنش ثابت شد مثل یه موجودی! از طریق صندلی خودشو بالا میکشید و می رفت روی میز و با غرور و افتخار هر چه تمام تر محو تماشای خودش توی آینه میشد.
حالا اگه صندلی رو می ذاشتم این بساطمون بود و هر بار با التماس باید زرنگ خانوم رو از میز می کشیدیم پایین و اگه برش می داشتم هم باید روزی شونصد بار وسایل کشو ها رو از کف اتاق جمع می کردم و می چیدم سر جاشون.
صندلی میز آرایشم یه طوریه که دو طرفش حالت منحنی دارن یعنی اگه رو یه پهلو بذارمش مثل گهواره بازی می کنه برای نجات از دست وروجک کوچولو صندلی رو به پهلو گذاشتم و مثل الآن با خیال راحت از اینکه وقتی ببینه اگه بخواد بره رو صندلی تلو تلو می خوره، غرق در فضای مجازی شدم.
همینطور که سرم توی کامپیوتر بودم متوجه یه چیز متحرک در سمت راست میدان دیدم شدم. سرم رو که چرخوندم با چشمان چهار تا شده دیدم که خانوم یاســــــــــــــــ...
توی آینه به موفقیت خودش لبخند می زنه!
با تعجب و خنده بلند گفتم : "یاااااااااااااااااااااااااااااااااااس!!! چطوری رفتی بالا؟!!!
ای خدااااااااااا! آخه من از دست تو چیکار کنم زن عمو!" و در جواب فقط لبخندهای شیطنت آمیز و البته خوردنی تحویل گرفتم ولا غیر.
و آخرین راهکار که نمی دونم چرا آخر از همه به ذهنم رسید این بود که صندلی رو برعکس بذارم تا سمتیش که خالیه رو به بالا باشه و کلا نتونه هیچ جوری ازش بالا بره. البته یکی دو بار تلاش کرد ولی خب دید که نمی شه با زن عمو درافتاد!!!مثلا.
حالا هم که دیگه خداروشکر از سرش افتاده و با اینکه صندلی رو برداشتم دیگه علاقه ای به تخلیه ی کشوها نشون نمیده.