مهمونی
سلام
دیروز نرفتم استخر. به جاش رفتم دنبال کار های پایان طرحم و پس از چند بار رفتن به دانشکده و برگشتن به بیمارستان موفق شدم نامه ی پاین طرحم رو بگیرم ....
هووووووووووووووررررررررررررررررررررررا
انشائالله شنبه هم که قراره بریم اهواز برای دکتر آقاجون و مادر جون میرم دانشگاه اهواز ببینم توی اون شلوغی اول سال حاضر می شن مدرک اصلیم رو تقدیم حضورم کنن یا نه؟
خیلی خوشحالم که بعد از مدتها داره توفیق زیارت شهدای گمنام دانشگاه اهواز نصیبم می شه برای دیدنشون روز شماری می کنم.
امروز اولین جلسه آموزشی شنا بود. خیلی عالی بود و شروع خوبی داشتم مربی مون هم واقعا این کاره بودا!
وقتی روی آب قرار میگیری اساس سبکی و آرامش خاصی داری
احتمالا برای همینه که ماهی ها حاضر نمی شن از آب بیان بیرون از بس که اون تو بهشون خوش می گذره.
همین الان تصویب شد که فردا کلی مهمون داشته باشیم و همه شون رو هم دعوت کردیم و ...
خلاصه که کلی کار دارم با کلی خرید.
می خوام مرغ شکم پر درست کنم، چطوره؟!!
قرار بوده عصر با سحر جون بریم خرید ولی دیگه همسر جان هم باید باهامون بیاد تا ملزومات پذیرایی فردا رو هم خرید کنیم.
دیشب مهمون داشتیم. یکی از خواهر شوهر هام که سه تا بچه ی قد ونیم قد داره در رنگها و شکلهای متنوع ... ولی هر سه شون شیرین و دوس داشتنی هستن رها هم اومد بهشون اضافه شد و به قول مهدیه شده بودن مهد کودک باباحاجی!
هنوز بلیط سفر رو تهیه نکردیم.
یا حضرت معصومه شما رو به جان برادر بزرگوارتون ما رو بطلبید.
التماس دعا خواهران بزرگوارم.