کمرنگ می شویم!
سلام گل خانوم ها
دیشب آقاجون و مادر جون برای شهر مقدس قم بلیط داشتن. البته خواهر شوهرم و پسرش هم همراهشون رفتن چون کوپه ی دربست گرفته بودن.
خدا رو شکر حضرت معصومه طلبیدن و دیروز بلیط اینترنتی گرفتم برای هیجدهم.
خانوم جان ممنونم ازتون. انشاءالله بتونیم زائرهای با معرفتی باشیم.
امروز جلسه سوم آموزش شنا بود.
مربی جان مارو برد قسمت عمیق استخر و مجبورمون کرد بپریم تو آب
اولش خیلی ترس داشت و نزدیک بود از دلهره قلبم بیاد تو دهنم. ولی بعدش خیلی خوب بود و دیگه خودم داوطلب پریدن می شدم. حرکت دو چرخه رو هم یادمون داد که البته با وجود تمرین زیاد هنوز خیلی ضعیفم.
ولی به هر حال فوق العاده بود. دیگه دلم نمی خواست از آب بیام بیرون...
اومدم خونه و با عجله یه ناهار خوشمزه درست کردم تا همسر جان از سر کار تشریف بیارن و نوش جان کنن...
نوش جان، آقا!
عصر هم برای خرید کتاب های این ترمم رفتیم بیرون و هشت تا کتاب گردن کلفت خریدم
کتاب جونام.....عاشششششششششقتونم
بعد هم روحمون رو با نماز جماعت توی مسجد شاد کردیم و بعدشم شیکم مبارک رو به آناناس بستنی دعوت نمودیم و برگشتیم خونه.
حجم درسهای این ترمم خیلی زیاده بنابراین دیگه نمی تونم مثل قبل در خدمتتون باشم.خصوصا که قراره همین اول کاری بریم سفر و ...
البته ما که دانشگاهمون گفته ترم جدید از پونزدهم و توی ساختمون جدیده شروع میشه ولی خب خودم باید شروع کنم ببینم اصلا می تونم از روی کتابها بخونم یا ...