گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

گل بهشتی

یه روز خاطره انگیز

1391/8/14 19:06
نویسنده : مهر ماردانه
363 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزم

ببخشید که اینقد دیر اومدما ولی می دونید که تقریبا هر روز به وبلاگ هاتون سر می زدم و براتون نظر می ذاشتممتفکر 

آخه برنامه ی درسی مون یه مقدار فشرده س!

جون و دلم براتون بگه که توی چند روزی که مادر جون و آقاجون مشهد بودن  ما دوتا هم سخت مشغول درس خوندن و بودیم و کمتر با هم حرف می زدیم. حرفم که  می زدیم در مورد پیشرفتها و برنامه ی درسیمون بود ولا غیر.صبح که آقا سر کار بودن و وقتی میومدن من آماده که برم استلخ! عصر هم که میومدم هر کی سرش تو کتابای خودش تا پاسی از شب.خمیازه

خلاصه که حسابی از این فرصت برای درس خوندن استفاده کردیم... به به

دیروز سمیرا جون زنگ زد و من و همسر رو برای ناهار امروز دعوت کرد و ما با وجود درسهای سنگین پذیرفتیم و من خیلی خوشحال شدم که دارم بعد از مدتی یه دل سیر دوست جون جونیمو می بینم.

شام مهمون داشتیم، یکی از خواهر شوهرام. و امروز صبح هم رفتن.

ما هم بعد از صبحانه راه افتادیم و بعد از حدود یه ساعت رسیدیم به مقصد...

سمیرا جون یه سری تغییرات توی خونه شون داده بود که برام خیلی شگفت انگیز بود و کلی ذوق زدم البته قبلا شنیده بودم ولی هنوز فرصت نشده بود ببینم.

سمیرا جون هدیه ی منم طلبت تا برم سفر و برگردم!چشمک

بعد از ناهار که یه ته چین مرغ خیلی خوشمزه بود(قابل توجه سمیرا خانوم) رفتیم کنار رودخونه و آقایون مشغول ماهیگیری شدن و دوتا کوچولوش نصیبمون شد که ما چون اولین بارمون بود مورد ترحم واقع شدیم و با خودمون آوردیمشون خونه و... خلاصه نوش جااااااااااان

کنار آب که بودیم با سمیرا از هر دری سخنی گفتیم و کلی هم بحث نی نی وبلاگی کردیم مثلا در مورد مدل های تربیت بچه و زمان بچه دار شدن و ... کلی حرف زدیم.

می خواستیم شنا هم بکنیم که وجود محترم آقایون مزاحم بود و از طرفی هم خیلی جرات تن به آب زدن نداشتیمافسوس

خلاصه که خیلی خوش گذشت جای همه تون خالی. سمیرا جونم ازت ممنونم.

دم غروب راه افتادیم و سمیرا و همسرش هم با ما اومدن البته نیومدن خونه ی ما، رفتن خونه ی مامانش.

گفتم من که امروزم بدون درس گذشت بذار سنگشو تموم بذارم و لااقل یه آپی انجام بدم. ها!؟؟

البته در تمام مسیر رفت و برگشت از آقامون لغت زبان می پرسیدم و ماشاءالله ایشون هم بالای نود درصدشون رو بلد بودن. 

خب دیگه اینم از آپ.

راستی ما داریم سه شنبه میریم مسافرت انشاءالله و دو هفته ای نیستیم. ممکنه توی این چند روز باقی مونده هم نرسم بیام . دلم براتون تنگ میشه

اگه توی سفر دسترسی بود میام و عرض سلام مینمایم.

فعلا خدا نگهدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

در انتظار....
14 مهر 91 23:53
سلام الهی همیشه خوش باشید....التماس دعا خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی.خدا عقل و درایتم بده..که سخت محتاجم....
مامان ابوالفضل (ام البنین)
15 مهر 91 1:33
خووووووووووووووووووووش بذگره الهی التماس دعا .دوهفته میری مسافرت
از درساتون عقب نمووووووووووونی گلی
مراقب خودتون باشید
به جای ما هم حال کنید صفا کنید خوشا به سعادتتون
کتابا تونو ببرید ها


چشم حتما می بریمشون
مامان مهربون فاطمه
15 مهر 91 1:40
نترکی اینقدر درس میخونی...هههههههههههههههه...خندم گرفت از اینکه تو اینقدر میخونی و من اینقدر نمیخونم...البته در هر صورت نمره هام خوبه...در حد ممتاز...بووووس و آرزوی موفقیت
بابا جون یسری
15 مهر 91 20:51
سلام دیر آپ شدید ولی خوب بود
شاهده
16 مهر 91 7:08
سلااااااااااااااااااام زهرههههههههه جونممممم خیییلی دلم برات تنگ شده ببخشید دیگه بعد از سفر بالا فاصله یه وقایعی اتفاق افتاد که من اصلا خونه نبودم شرمنده چه خوووووب آفرین واقعا سفر روح ادمو تازه می کنه خوش بگذره عزیزم دوست دارم


سلام عزیزم
خوشحالم کردی اومدی
منمنون
انشاءالله همیشه خوش باشی
مامان نفس طلایی
16 مهر 91 13:56
انشالله همیشه شاد باشین .. سفر بخیر ... التماس دعا
samira jooooooooon
17 مهر 91 13:11
زهره جونم جای ماروهم خالی کن.معلوم نیست با این اوضاع کاریمون کی بتونیم سفر بریم. امیدوارم خیلی خیلی بهتون خوش بگذره


ممنون عزیزکم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد