آشیانه ی ما
سلام دوستای گلم
حالا که توی پست قبلی همه چی رو نوشتم دیگه می تونم راحت تر صحبت کنم آخه قبل از اون هرچی می خواستم بنویسم یه سرش به این قضیه مربوط می شد...
چهارتا میان ترم دادم و با اینکه دوماهه که درس خوندنم تقریبا متوقف شده خدا روشکر از همه شون نمره ی کامل رو گرفتم و کار عملی کودکان استثنایی م هم شد 19/5.
با بچه های بسیج دانشگاهمون حسابی دوست شدم و اونها هم به من خیلی لطف دارن...
دوست دارم وقت بیشتری رو باهاشون بگذرونم ولی شرایط این اجازه رو نمی ده...
فقط یکی دو روزی که می رم دانشگاه می رم بهشون سر می زنم و خاطرات زیبای بسیج اهواز برام تداعی میشن و احساس می کنم خیلی چیزها که فراموشم شدن برام یادآوری می شن و حس خوبی بهم دست می ده.
دیروز اولین صبحانه ی منزل مستقل رو با هم خوردیم. البته چون همسرم کمی دیرش شده بود خیلی نتونست با حوصله بخوره و ساندویچی رو که من براش درست کرده بودم نوش جان کرد و رفت.
البته ما تقریبا از وسط آذر اسباب کشی کردیم ولی تا چند روز پیش بخاطر موریانه زدایی و رنگ آمیزی اتاق خواب همه چیز به هم ریخته و نا مرتب بود و تازه چند روزه که خونه مون سر و سامون گرفته.
الان هم که خونه مرتب شده هنوز شروع به آشپزی نکردم و غذامون و اون طرف پیش مادرجون اینا می خورم .می خوایم هم کم کم سفره مونو جدا کنیم که سختشون نباشه و هم بیشتر اون طرف باشیم که به مادرجون بیشتر کمک کنیم.
راستی یاس کوچولوی ما امروز یازده ماهه شد و یک ماه مونده تا تولدش. می خوام تو این فرصت باقی مونده شمع فوت کردن رو یادش بدم.
توی این دوماهی که پیش ماست خیلی چیزا رو برای اولین بار یادگرفته و انجام داده.ماشاءالله خیلی باهوشه و شیرین کاریهاش زیادن.
ادامه داره...