گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

گل بهشتی

فکر بکر

1391/10/8 23:28
نویسنده : مهر ماردانه
283 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

گفتم که مامان اینا گفتن می خوان طی چند روز آینده به ما سر بزنن...

امروز یه فکری کردم و با خودم گفتم بهتره اولین مهمونای خونه مون آقاجون و مادر جون باشن چون هم نزدیک ترن هم بزرگ ترن و هم یه جورایی در اولویتن

برای همین پیغام دادم که مادرجون ناهار درست نکنه و... دست به کار شدم

یه زرشک پلو با مرغ خوشمزه درست کردم و سفره ی زیبایی چیدم البته با کمک همسر همیشه همراهم.

حیف! تو فکر بودم عکسشو بگیرم و لود کنم ولی یادم رفت.

مادر جون و آقاجون و برادر شوهرم و یاسی جون که جدیدا خیلی به ما وابسته شده و ترجیح می ده بیشتر این طرف پیش ما باشه.

راستی ما یه تصمیم کبری گرفتیم...

اینکه یه شب در میون یاسی رو بیاریم این طرف بخوابونیم تا هم مادرجون کمی استراحت کنه و هم تمرینی باشه برای خودمون، با یه تیر دو نشون.

اولین شبی که برنامه اجرا شد من و همسرم چند بار گرفتیمش بغل و کلی شعر و لالایی براش خوندیم تا خواب می رفت، همین که می ذاشتیمش سر جاش با یه شیطنتی می خندید و دوباره شروع به فضولی می کرد 

نمی دونستیم بهش بخندیم یا با این همه خستگی ازش عصبانی بشیم.

موقعی که یاس اومد نه ماهش بود و چند وقتی بود که یاد گرفته بود دستش رو به مبل بگیره و بلند بشه من هم تا می تونستم کمکش می کردم که تاتی تاتی کنه و زودتر راه رفتن رو یاد بگیره ولی از اون جایی که خانوم خیلی عجله داشت و می ترسید دیرش بشه وقتی دستاش رو می گرفتم حاضر بنود راه بره و می خواست بدوه!!!

برای همین نمیشد کم کم دستشو رها کرد وگرنه می افتاد...

ولی متاسفانه یه سرمایی خورد که بی حال و ضعیفش کرد و همه ش توی بغل مادرجون به سر می برد و برای همین برای تاتی کردن تنبل شد و دوباره کلی باهاش تمرین کردیم تا حاضر بشه آغوش گرم رو رها کنه و روی پای خودش وایسه. 

و حالا که چند روز از یازده ماهگیش می گذره دیگه رسما راه می ره و ذوق همه رو درمیاره... خصوصا آقاجون که این روزه بیشتر باهاش بازی می کنه و بهش انس گرفته.

وقتی اومد فقط دَدَ می گفت اما حالا بَ بَ و مَ مَ رو هم یاد گرفته و گاهی یه چیزایی شبیه بابا و ماما هم میگه، البته کلمه ی جیز رو همون اول یادش دادیم که حساب کار دستش بیاد و هوس نکنه به هر چیز و ناچیزی دست بزنهمتفکر

ماشاءالله خیلی باهوشه و همه چیزو خوب یاد میگیره

اول ورزش کردن رو به صورت خیلی ساده یادش دادم که با شمارهی یک دستاشو بالا می برد و با دو پایین... و حالا هم یه مدته که کلاغ پر رو یاد گرفته و موقعی که به اسم خودش می رسه یاسی که پر نداره شروع به دست زدن می کنه

جدیدا هم یاد گرفته وقتی چیزی رو میبینه که دوستش داره یا براش خوشمزه س یه صدای ذوقی از خودش تولید می کنه و می کشه تا نفسش تموم بشه و دوباره...

دوتا دندون کوچولو هم خیلی وقته که چایین دهن کوچولوش در آورده و البته بهتره بگم تیغ، آلت قتاله از بس که تیزن و محکم هم گاز می گیره بلا نگرفته!!

کنار ناخن انگشت منو چند روز پیش سوراخ کرد و دست بردار هم نبود!!

مامان اینا یکشنبه یا دوشنبه حرکت می کنن...

فردا باید بریم هود بخریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آرزو
9 دی 91 9:05
مبارکه خانه نو مبارکه گل تازه وارد خانه تون انشالله با مامان اینا خوش بگذره
در انتظار...
9 دی 91 14:07
سلام.مبارکه خانه جدید.ان شالله خیرش را ببینید..خوشحال شدم...
سحر
9 دی 91 20:15
سلام دوست جونم کامنت قبلیم احتمالا نرسید از خوندن این مطب حس شادی و ذوق زیادی داشتم یکیش برای خونه جدیدتون که قبلا هم بهت گفتم و دوم برای یاس کوچولو اما بعد شدید دلم گرفت برای اینکه یادم افتاد که رشد بچه و مراحل رشدی اون لذتبخشه اما لذتی که مادر از رشد بچه و کودک از آغوش مادرش میبره با لذت من و امثال من قابل قیاس نیست به امید خوشبختی و عاقبت بخیری همه فرشته های زمینی بخصوص یاس دوست داشتنیم
آرزو
12 دی 91 8:08
الان داری مهمان داری میکنی ، خیلی حال میده ،نه من که هر وقت برام مهمان میاد خیلی ذوق میکنم، به خصوص اگر از راه دور باشه . اگر زودتر فهمیده بودم مامانت اینا میان خانه ات کادوی تولدت را میدادم بیارن برات خوش بگذره عزیزم
مامان ابوالفضلم
13 دی 91 13:21
خصوصی داری عزیزم.
مامان نفس طلایی
19 دی 91 18:02
پس در حال کسب تجربه ای...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد