الف- ب- جیم- دال... امتحانات رو به پایان
سلام
امتحانات همچنان نفس گیر ادامه دارن و تا منو کچل نکنن دست از سرم ب نمی دارن شبها تا دیر وقت بیدارم و یکی می زنم تو سر خودم و دوتا تو سر کتاب ...
امروز هم روانشناسی اجتماعی داشتم خدا رو شکر خوب بود. در کل تا حالا به لطف خدا و با همکاری همسر همراهم همه شون رو خوب گذروندم و هنوز دوتای دیگه دارم.
توی این مدتی که من درگیر امتحاناتم بودم (و هستم) از اون طرف یعنی از خونه ی مادر جون اینا حسابی غافل شدم . آقاجون ، مادر جون و یاسی به شدت سرما خوردن و کسی نیود براشون یه سوپ بذاره یا شلغم بپزه و بنده های خدا خودشون کارهاشونو می کردن. بعد از بضی از امتحانا یکی دو ساعت می رفتم اون طرف و جارو و نظافت می کردم ولی بیشتر از این نمی رسیدم...
قبل از امتحانها یاسی جون بابا و ماما گفتن یاد گرفته بود ولی دیشب متوجه شدم که چند روزه دیگه اونا رو نمی گه و فقط به همون دَدَ و اَاااااااه اَاااااه اکتفا کرده ، ناراحت شدم چون خیلی باش کار کرده بودم که اینا رو بگه!
دیشب متوجه شدم که یاسی خانووووووووووووم دوتا مروارید جدید بدست آورده، دوتا دندون بالا البته جالبه که بجای جفت یک، یک و دوی سمت راست با هم در اومدن و من تا حالا این مدلیش رو ندیده بودم . وقتی متوجه دندوناش شدم کلی بوسیدمش.
بعضی وقتا یه روز کامل نمی بینمشو دلم براش خیلی تنگ می شه و معلومه که اونم دلش برای من تنگ میشه چون هر موقع بعد از چند ساعت منو میبینه میاد توی بغلم و خودشو می چسبونه بهم و کلی می خنده و دیگه پایین نمیره.
وقتی می گیرمش توی بغلم خنده از لبهاش نمی ره. عزززززززززززززززییییییییییییییییییز دلللللللللللم!
دو سه روز پیش رفتم سر کمد لباسش و لباسهای دامن دارشو پیدا کردم و یکی از پیرهن هاشو پوشیدم تنش دورش بگردم کلی ذوق کرد، دامنشو میگرفت تو دستشو باز و بسته ش می کرد...نازززززززززززززززززی...
پنجشنبه تولد یاسی جونه و من از مدتی پیش دارم سعی می کنم با جشن تولد و شعر های تولد آشناش کنم مثلا سعی کردم فوت کردن به شمع رو یادش بدم و تا قبل از امتحانا پیشرفت خوبی داشت...
یه کلاه تولد توی خونه داشتم که هی می ذاشتمش سرشو براش تولدت مبارک می خوندم که اونم مطلب رو گرفت و سعی می کرد شعرو بخونه مثلا بعد از چند بار که منو همسرم کلاهو سرش گذاشتیم و کف زنان براش تولدت مبرک خوندیم خودشم شروع به دست زدن کرد و با یه آهنگی می خوند: تَ دَ دَ ...
پنجشنبه بعد از امتحان اصول و مبانی مشاوره رفتیم بازار و آرد کیک و قالب و یه سری چیزهای دیگه برای تولد خریدیم.
می خوام خودم براش کیک بپزم. دوست دارم براش یه جشن کوچولو بگیرم امیدوارم جور بشه...تمام تلاشمو می کنم.
البته منظورم از جشن اینه که همراه با دعوت کردن مهمون باشه وگرنه کیک و کلاه و بادکنک و اینا... که سر جاشه!
یاس نازنینم دوستت دارم
گرچه امکان پذیر نیست ولی سعی می کنم نبود مامانت رو کمتر احساس کنی.
زن عمو بذار ببینم لباست چه مزه س؟
گل یاسم،
همیشه شاداب بمون.
گرچه گلدونت زیر پاتو خالی کرده و شاید ابر بالای سرت اون طور که باید نمی باره،
ولی بدون که خورشید همچنان گرم می تابه.