گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

گل بهشتی

الف- ب- جیم- دال... امتحانات رو به پایان

1391/10/30 10:50
نویسنده : مهر ماردانه
664 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

امتحانات همچنان نفس گیر ادامه دارن و تا منو کچل نکنن دست از سرم ب نمی دارن شبها تا دیر وقت بیدارم و یکی می زنم تو سر خودم و دوتا تو سر کتاب ...

امروز هم روانشناسی اجتماعی داشتم خدا رو شکر خوب بود. در کل تا حالا به لطف خدا و با همکاری همسر همراهم همه شون رو خوب گذروندم و هنوز دوتای دیگه دارم.

توی این مدتی که من درگیر امتحاناتم بودم (و هستم) از اون طرف یعنی از خونه ی مادر جون اینا حسابی غافل شدم . آقاجون ، مادر جون و یاسی به شدت سرما خوردن و کسی نیود براشون یه سوپ بذاره یا شلغم بپزه و بنده های خدا خودشون کارهاشونو می کردن. بعد از بضی از امتحانا یکی دو ساعت می رفتم اون طرف و جارو و نظافت می کردم ولی بیشتر از این نمی رسیدم...

قبل از امتحانها یاسی جون بابا و ماما گفتن یاد گرفته بود ولی دیشب متوجه شدم که چند روزه دیگه اونا رو نمی گه و فقط به همون دَدَ و اَاااااااه اَاااااه اکتفا کرده ، ناراحت شدم چون خیلی باش کار کرده بودم که اینا رو بگه!ناراحت

دیشب متوجه شدم که یاسی خانووووووووووووم دوتا مروارید جدید بدست آورده، دوتا دندون بالا البته جالبه که بجای جفت یک، یک و دوی سمت راست با هم در اومدن و من تا حالا این مدلیش رو ندیده بودم . وقتی متوجه دندوناش شدم کلی بوسیدمش.

بعضی وقتا یه روز کامل نمی بینمشو دلم براش خیلی تنگ می شه و معلومه که اونم دلش برای من تنگ میشه چون هر موقع بعد از چند ساعت منو میبینه میاد توی بغلم و خودشو می چسبونه بهم و کلی می خنده و دیگه پایین نمیره.

وقتی می گیرمش توی بغلم خنده از لبهاش نمی ره. عزززززززززززززززییییییییییییییییییز دلللللللللللم!بغل

دو سه روز پیش رفتم سر کمد لباسش و لباسهای دامن دارشو پیدا کردم و یکی از پیرهن هاشو پوشیدم تنش دورش بگردم کلی ذوق کرد، دامنشو میگرفت تو دستشو باز و بسته ش می کرد...نازززززززززززززززززی...

پنجشنبه تولد یاسی جونه و من از مدتی پیش دارم  سعی می کنم با جشن تولد و شعر های تولد آشناش کنم مثلا سعی کردم فوت کردن به شمع رو یادش بدم و تا قبل از امتحانا پیشرفت خوبی داشت...

یه کلاه تولد توی خونه داشتم که هی می ذاشتمش سرشو براش تولدت مبارک می خوندم که اونم مطلب رو گرفت و سعی می کرد شعرو بخونه مثلا بعد از چند بار که منو همسرم کلاهو سرش گذاشتیم و کف زنان براش تولدت مبرک خوندیم خودشم شروع به دست زدن کرد و با یه آهنگی می خوند: تَ دَ دَ ...

پنجشنبه بعد از امتحان اصول و مبانی مشاوره رفتیم بازار و آرد کیک و قالب و یه سری چیزهای دیگه برای تولد خریدیم.

می خوام خودم براش کیک بپزم. دوست دارم براش یه جشن کوچولو بگیرم امیدوارم جور بشه...تمام تلاشمو می کنم.

البته منظورم از جشن اینه که همراه با دعوت کردن مهمون باشه وگرنه کیک و کلاه و بادکنک و اینا... که سر جاشه!

 

یاس نازنینم دوستت دارم

گرچه امکان پذیر نیست ولی سعی می کنم نبود مامانت رو کمتر احساس کنی.

 

زن عمو بذار ببینم لباست چه مزه س؟

 

گل یاسم،

همیشه شاداب بمون.

گرچه گلدونت زیر پاتو خالی کرده و شاید ابر بالای سرت اون طور که باید نمی باره،

ولی بدون که خورشید همچنان گرم می تابه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان نفس طلایی
30 دی 91 11:27
سلام عزیزم ... خدا قوت از امتحانا ... میام و خاطرات یاس و می خونم دلم میگیره ... اخه مگه این طفل معصوم چه گناهی کرده و... اما حواست باشه یه موقع طوری بهت وابسته نشه که تو فرایند ایجاد دلبستگیش ضربه بخوره ... می خوای با یکی از اساتید مشورت کن
لحظه های من و تو
30 دی 91 12:01
همین الان میخواستم مسیج بدم بگم بیای دیگه . دلم تنگت شده که قبلش گفتم بذار دوباره امتحان کنم شاید اومده. که دیدم بععععععله. ماشالله یاس داره بزرگ میشه و فقط نگرانیم برای آیندشه
ریحانه النبی
2 بهمن 91 12:18
ممنون از لطفت عزیزم ازاین که این همه بهم ابراز محبت می کنی و تو نظرات برام پیام می زاری من هم دوست دارم ببینمت نمی دونم وقت می کنم یا نه اما اه اون سمت اومدم حتما میام پیشت
مامان آوا
5 بهمن 91 22:29
سلام دوست عزیز خداقوت.میگذره تمام این سختی ها.موفق سربلند باشی.
مامان امیر مهدی (سوده)
10 اسفند 91 16:00
سلام گلم اتفاقی وبلاگتونو دیدم حیفه که دیگه ننویسید با عرض معذرت میشه بپرسم مامان این دختر کوچولو و ناز کجاست؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد