گل خوشبوی من، یاسگل خوشبوی من، یاس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
نفس هامون زیر یک سقفنفس هامون زیر یک سقف، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

گل بهشتی

اندر احوالات یاس

سلام  از قرار معلوم بنده اونقدرها هم نمی تونم از این نی نی وبلاگ دل بکنم و نمیشه که نیام بنویسم... یاس بلای ما اونقدر جدیدا ناز و شیطون شده که آدم دلش می خواد درسته با لباس قورتش بده. شیرین زبانی: عمو رو که می گفت جدیدا یاد گرفته به من می گه لَ لَ . حالا نمی دونم می خواد بگه زن عمو یا اینکه اسممو صدا می زنه! مثل بچگی های خودم عدد مورد علاقه و کاربردیش دوتاست. هر چی ازش می پرسیم که مربوط به اعداد و ارقامه می گه دوتا مثلا میزان علاقه ش به افراد مختلف حتی اگه برای اولین بار اونا رو دیده باشه...تعداد دست ها پاها چشم ها و حتی دندونهاش دوتاس. شعر هم برامون می خونه با اصواتی که خودش فقط ترجمه شون رو می دونه و ما فقط می...
23 ارديبهشت 1392

به من گفت مامان!

بعد از مدتها سلام دیشب کلی نوشتم پاک شدن. امشب دوباره می نویسم... زمانی که توی اتاق عمل کار می کردم، یه روز یه شماره از اصفهان به گوشیم زنگ زد، تا جواب دادم یه دختر بچه ی مودب گفت: سلام، مامان سر راهتون که دارین میاین ....(یادم نیست چی بود) هم برام می خرین؟ اون زمان موقعی بود که من خیلی درگیر حس مادری بودم و دلم خیلی بچه می خواست... تا کلمه ی مامان رو خطاب به خودم شنیدم اشک توی چشمم جمع شد و دلم رفت... کمی مکث کردم و گفتم: دختر خوب شماره تو اشتباه گرفتی، دوباره زنگ بزن. اونم معذرت خواهی و قطع کرد. برای نجمه و مینو تعریف کردم و هی می گفتم به من گفت مامان!!! دیشب وقتی یاس بلورینم رو گذاشته بودم رو...
3 فروردين 1392

از هر دری سخنی...

سلام  فقط اومدم یه چیزایی بنویسم که آپ کرده باشم و نگین چقد تنت بل شده وگرنه مطلب خاصی برای گفتن ندارم (حالا می دونم اگه بشینم به نوشتن تا شب پر چونگی هام تموم نمی شنا!!! باز می گم حرفی ندارم!) اول بذارین از یه خبر خوش بنویسم  البته خبر بدی خدا رو شکر ندارم ولی بذار اول از یکی از بهترین هاش بگم  بیستم بهمن جشن عقد الهه جووووووووووووووون بود. ماشاءالله مث ماه شده بود. الهه جونم بازم از صمیم قلب بهت تبریک می گم و براتون آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری می کنم. انشاءالله زیر نور نگاه اهل بیت علیهم السلام زندگی شیرینتون رو شروع کنین و برای هم همسران آرامشگری باشین. بیست و دوم با همسر جان رفتیم راهپیمایی . خ...
24 بهمن 1391

نه همته، نه قسمته... دعوته!

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا یا امام رئوف   سلام دوستان  برای این دارم نوشتن از سفرمون رو به تاخیر میندازم چون می خوام موقعی بیام بنویسم که واقعا حسش باشه و بتونم حال و هوامو از این سفر و بودن توی حرم مولای رافت و مهربونی رو به خوبی منتقل کنم برای همین تصمیم گرفتم هر موقعی که حسش اومد بیام بنویسم... (حالا هم اگه دیدم وسطش داره می ره ناتموم می ذارمش برای بعد) سفری که با یه شوخی ساده از طرف همکار همسرم کلید خورد و البته برای ما شوخی بود و اون کسی که می خواست بطلبه طلبیده بود وقتی توی صحبتهای یکی از مداح های حرم شنیدم که گفت:" سفر زیارتی نه همته و نه قسمت بلکه دعوته" به یاد خودم افتادم  که نه ق...
16 بهمن 1391

عازم سفر عشق

سلام  خیلی وقت ندارم  همه ی وسایل رو جمع کردم ناهار و شام و صبحانه ی فردا رو هم گذاشتم همسرم داره از سر کار میاد خونه که انشاءالله یه ربع دیگه بریم راه آهن انشاءالله دعاگوی همه تون هستم سمیرا- آرزو- شاهده- معصومه- حسنه- مامان نفس طلایی- الهه- سحر- مامان مسافری از بهشت و بقیه که بخاطر عجله حضور ذهن ندارم ... التماس دعا السلام علیک یا علی بن موسی الرضا یا امام رئوف ...
9 بهمن 1391

تولد گلی خانوم مبارک!

اول بگم که یاسی جون الان دیگه شیش تا دندون داره و یک بالا ی سمت چپش هم در اومد. چند روزه که یاد گرفته یه چیزی بگیره دستش و دور خودش بچرخه و اولین بار هم موقعی بود که نخ یه بادکنک رو دادم دستش. وقتی دید چقد سبکه و راحت بالا و پایین می ره شروع کرد دور خودش چرخیدن البته خیلی زود تعادلش به هم میخوره و می افته... همسرم بهش می گه حضرت تعادل!! دو سه روزی هم هست که یاد گرفته موهاشو شونه بزنه البته فقط با برس زن عمو برس خودشو به رسمی نمیشناسه. قبلا می گرفت دستشو به سرش نزدیک می کرد ولی حالا دیگه خوشگل شونه می زنه. چند روز قبل از تولد یاسی جون یه کیک خوشمزه پختم تا مثلا قلق فرم دستم بیاد چون تا الا باش کار نکرده بودم اینم عکسش ...
8 بهمن 1391

دندون پنجم رو نمایی شد

سلام  فقط اومدم بگم دندون پنجم یاسی خانوم هم خودشو نشون داد و ذوق منو کلی در آورد دندون دو پایین سمت چپ نمی دونم این دختره چرا داره اینقد بی نظم و قاعده دندون در میاره  میترسم فردا هم آسیابش شروع کنه به نیش زدن یه خبر جالب دیگه هم دارم که انشاءالله سر فرصت به عرضتون می رسونم ... و یه اتفاق هیجان انگیز و شادی برانگیز دیگه که اونم انشاءالله بعد امتانا مفصل خدمت می رسم. فقط این عکسو بذارم و برم التماس دعا ...
3 بهمن 1391

الف- ب- جیم- دال... امتحانات رو به پایان

سلام  امتحانات همچنان نفس گیر ادامه دارن و تا منو کچل نکنن دست از سرم ب نمی دارن شبها تا دیر وقت بیدارم و یکی می زنم تو سر خودم و دوتا تو سر کتاب ... امروز هم روانشناسی اجتماعی داشتم خدا رو شکر خوب بود. در کل تا حالا به لطف خدا و با همکاری همسر همراهم همه شون رو خوب گذروندم و هنوز دوتای دیگه دارم. توی این مدتی که من درگیر امتحاناتم بودم (و هستم) از اون طرف یعنی از خونه ی مادر جون اینا حسابی غافل شدم . آقاجون ، مادر جون و یاسی به شدت سرما خوردن و کسی نیود براشون یه سوپ بذاره یا شلغم بپزه و بنده های خدا خودشون کارهاشونو می کردن. بعد از بضی از امتحانا یکی دو ساعت می رفتم اون طرف و جارو و نظافت می کردم ولی بیشتر از این نمی ر...
30 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل بهشتی می باشد